گروه بین الملل مشرق- حمید امیرقلیپور فرزند آخر آقای امیرقلیپور که حدود 5 سال است در زندان ترکمنستان به سر میبرد در گفت و گو با خبرنگار مشرق از شرایط پدرش در زندان ترکمنستان می گوید. وی با گلایه از مسئولین سفارت ایران در ترکمنستان می گوید که پدر من بیگناه در زندان است و من به همراه خانواده ام دچار مشکلات شدیدی شدهایم. سال گذشته مادرم به دلیل فشار روانی و مشکل قلبی در بیمارستان بستری شد. به جایی رسیدهایم که مایحتاج زندگی روزانهمان را هم باید با کمک اقوام تهیه کنیم.
جریان دستگیری پدرم به این صورت بود که وی که یک راننده کامیون است از طرف یکی از شرکتهای گرگانی مأموریت پیدا کرد تا باری را به ترکمنستان ببرد. کامیون قبل از حرکت به مقصد ترکمنستان توسط شرکت پلمب شد و تنها مسئولیت رساندن بار به این کشور به عهده پدرم بود. بعد از چند روز که از حرکت پدرم میگذشت، از یکی از رانندههای دیگر که از دوستان پدرم بود متوجه شدیم که محموله کامیون پدرم مشکلی داشته و پدرم دستگیر شده است. از او هیچ خبر دیگری نداشتیم تا ده روز بعد که وزارت خارجه به ما خبر داد که چنین اتفاقی افتاده و گفتند که هیچ مشکلی وجود ندارد و پدرم به زودی آزاد خواهد شد، چون بار داخل کانتینترهای پلمب شده بوده و پدر شما در اینباره مقصر شناخته نخواهد شد.
بعد از دو ماه بی خبری از پدرم متوجه شدیم که قرار است دادگاهی برای رسیدگی به پرونده او برگزار شود. از طریق سفارت به ما اطلاع دادند که یک هفته دیگر این دادگاه برگزار میشود و اگر میخواهیم وکیلی برای پدرم بگیریم باید هرچه زودتر اقدام کنیم. به سفارت گفتیم که طی پنج روز چهطور میتوانیم وکیل بگیریم؟ گفتند پس خودمان وکیل سفارت را برای پیگیری پرونده پدرتان استخدام میکنیم. اما به نظر میآمد که وکیل دادگاه هم دستش با خود دادگاه ترکمنستان در یک کاسه بود. پس از ملاقات حضوری با پدرمان این موضوع را فهمیدیم.
دادگاه بالأخره تشکیل شد و پدرم را به 24 سال زندان محکوم کردند، به جرم حمل و قاچاق مواد مخدر. پس از این اتفاقات و محکومیت پدرم به آقای قشقاوی معاون کنسولی وزارت خارجه مراجعه کردیم. زمانی که وی را ملاقات کردم، دیگر نتوانستم جلوی گریهام را بگیرم. به وی گفتم شما به ما قول داده بودید که پدرم آزاد شود. به من پاسخ داد که هنوز هم جای نگرانی نیست، پدرت آزاد خواهد شد. با امیدواری راهی شهرستان شدم، ولی چهار هفته دیگر هم گذشت و خبری از پدرم نشد.
به نظرمان رسید که حداقل پرونده پدرمان را در ایران دنبال کنیم و بیگناهیاش را ثابت کنیم، چون پدرم صرفاً یک راننده بود و باری که حمل میکرد هم توسط خود شرکت فرستنده پلمب شده بود. بعد از شش ماه پیگیری بالأخره توانستیم بیگناهی پدرم را ثابت کنیم. در نهایت در دادگاه انقلاب هم بیگناهی پدرم ثابت شد. صاحب اصلی بار هم به حبس ابد محکوم شد.
وزارت خارجه به ما وعده داده بود که اگر حکم بیگناهی پدرتان را با تأیید دادگاه انقلاب به ما ارائه کنید، او را خیلی زود آزاد خواهند کرد. ما هم مدارک را در اختیار وزارت خارجه قرار دادیم. اما باز هم مدت زیادی گذشت و خبری نشد. به همین دلیل مادرم و برادر بزرگم به آقای متکی وزیر خارجه وقت مراجعه کردند. آقای متکی بعد از بررسی پرونده دستور دادند نامهای به قلم خود ایشان خطاب به وزیر خارجه ترکمنستان تنظیم شود و در آن نامه خواستار برائت آقای امیرقلیپور و استرداد کامیون شود. و ضمناً هماهنگ شود که همسر آقای امیرقلیپور بتوانند به ترکمنستان سفر و با همسرشان دیدار کنند. این موضوع 89/6/5 اتفاق افتاد. در آن تاریخ آقای قشقاوی این نامه را به امضای آقای متکی به ترکمنستان فرستادند.
از طریقی توانستیم طی ملاقاتهای مردمی با آقای احمدینژاد رئیسجمهور وقت دیدار کنیم و مدارکمان را به ایشان هم ارائه کردیم. با تعجب گفتند که واقعاً چنین اتفاقی افتاده؟ چند سال است که پدر شما بیگناه در زندان است؟ بسیار متأثر شدند و حاشیهای بر مدارک ما خطاب به آقای صالحی که جدیداً وزیر خارجه شده بودند، نوشتند که جناب آقای صالحی، جناب آقای جعفرزاده شخصاً دنبال کنید. اسناد مربوط به بیگناهی ایشان به ترکمنستان ارسال شود و موضوع آزادی ایشان دنبال شود. اگر لازم باشد شخصاً با رئیسجمهور ترکمنستان صحبت میکنم و یا نامه ارسال خواهم کرد. از اینجا به بعد موضوع را از طریق نهاد ریاستجمهوری پیگیری کردیم. برای پیگیری جواب، نهاد ریاستجمهوری ما را به وزارت خارجه پاس میداد. از طرف دیگر وزارت خارجه هم میگفت باید موضوع را از همان نهاد ریاستجمهوری پیگیری کنید. به همین ترتیب مدتی گذشت و گویی نامه ما در وزارت خارجه گم شد.
در حال حاضر وضعیت زندگی ما به شدت هم از لحاظ مالی و هم از لحاظ روانی به هم ریخته است. با وجود اینکه وزارت خارجه قبول دارد که پدرمان بیگناه است، حتی یک بار هم حالی از ما نپرسیدند. نه تنها سراغ ما نمیآیند، به سراغ پدر پیر ما در زندان هم نمیروند و با او ملاقات نمیکنند و جویای احوالش نمیشوند. به همین خاطر خودمان مجبور شدیم برای ملاقات با پدرمان به ترکمنستان سفر کنیم، ولی ملاقات با پدرمان جدای از مسائل مالی، هزینههای زیاد دیگری هم داشت. مأمورین ترکمنستان برای بازجویی خانواده ما، ما را لخت مادرزاد میکردند. این غیرت هر مرد ایرانی را به جوش میآورد. ما در واقع تاوان بیغیرتی مسئولین سفارت ایران در ترکمنستان را دادیم.
طی ملاقاتی که با پدرم داشتیم، به ما گفت که دو سال اول را در شرایط واقعاً اسفباری سپری کرده است. برای غذا به آنها نان کپک زده میدادند. ابتدا در زندان انفرادی بود و بعد او را به اتاقی بیست متری بردند که با 12 نفر دیگر در آنجا زندگی میکردند و بدون اغراق، دو سال رنگ آفتاب را ندیدند. در فصل سرما مجبورشان میکردند با زیرپیراهن روی زمین بخوابند. کثیفی زندان هم به شدت زندانیان را آزار میداد. این دو سال، همان دو سالی بود که ما هیچ خبری از پدرمان نداشتیم.
بعد از مواجهه با وضعیت روحی و جسمی پدرم، مادرم به شدت نگران شد و به همین خاطر به ایران که برگشتیم، به آقای قشقاوی مراجعه کرد. آقای قشقاوی در پاسخ گفت: ما نود نامه برای آزادی همسر شما فرستادهایم. برای هیچکس تا این حد پیگیری نکردهایم. برخوردشان به گونهای بود که گویی از ما طلبکار بودند.
طی آخرین تماسی که یک ماه و نیم پیش با وزارت خارجه داشتیم، به ما گفتند که قرار است تعدادی از زندانیان ترکمنستانی را با پنجاه نفر از زندانیان ایرانی در این کشور معاوضه کنیم. پرسیدیم که آیا پدر ما هم در این افراد هست. به ما گفتند که بله، نام او هم در لیست زندانیان هست. دوباره از مسئولین وزارت خارجه سؤال کردم که آیا مطمئن هستید که نام پدرم در لیست زندانیان هست. به من اطمینان دادند که حتماً همینگونه است. گفتند اگر اطمینان ندارید، میتوانید فردا صبح تماس بگیرید تا مطمئن شوید. صبح تماس گرفتیم و به ما گفتند که نام پدر شما در لیست این زندانیها نیست.
نمیدانم چگونه کشوری مانند ترکمنستان که جایگاهی در دنیا ندارد و تنها چند دهه از تشکیلش میگذرد برای وزارت خارجه ما تعیین تکلیف میکند. تصور میکردیم با آمدن آقای روحانی و آقای ظریف این مسائل دیگر خیلی راحت حل میشود. ولی هیچ اتفاقی نیفتاد.
کار ما به جایی رسیده است که بعد از آنکه خانواده ما برای دیدار با پدرم به ترکمنستان رفتند، به سفارت ایران در این کشور رفتند، اما آقای گلپایگانی سفیر ایران حتی حاضر نشدند خانواده ما را ببینند. از این بدتر حتی حاضر نشدند که خانواده ما را در نمازخانه سفارت راه بدهند و گفتند هنوز وقت نماز نشده است. مادر من جلوی سفارت گریه میکرد، اما باز هم ما را به درون سفارت راه ندادند. مدام به ما میگفتند که چرا گریه میکنید، پدر شما قاچاقچی است. این چه سیستمی است که در آن دادگاه انقلاب بیگناهی یک نفر را تأیید میکند، اما یک کارمند جزئی سفارت در کشوری غریب به مادر میگوید شوهرت قاچاقچی است.
آقای سفیر حتماً به خودش فکر میکند که حاضر نمیشود خانواده من را به سفارت بپذیرد و به اتاقش راه بدهد. وگرنه مگر کار سفیر در یک کشور خارجی چیست؟ سفیر ما در کشور بیگانه وظیفهاش همین است که به امور ما رسیدگی کند.
ما طی این چند سال نمیخواستیم که مسئله پدرمان رسانهای شود، چون میترسیدیم وضعیتش از همین که هست هم بدتر شود. البته یک سالی هست که به دنبال این هستیم که پرونده پدرمان را رسانهای کنیم، اما رسانههایی که به آنها مراجعه کردیم،حاضر نشدند مطلبی درباره پدرمان منتشر کنند.
اگر روزی آقای سفیر را ببینم، به او میگویم آقای سفیر شما از بیت المال حقوق میگیرید که مشکل افرادی مثل من را حل کنید. اگر سفیر ما نمیتواند از حقوق اتباع ایرانی در کشوری دفاع کند، خب چه لزومی دارد که ما در آن کشور سفارت داشته باشیم.